۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

کاشکی

یا حبیبی

کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می اموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیم روی آرامش اندیشه ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهیست رها می کردیم
و سکوت
جای خود را به هم آوایی ما می بخشید
و کمی مهر بانتر بودیم
کاش می شد دشنام
جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهایی هم
یک بغل عاطفه گرم
به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم
راز این رود حیات
که به سر چشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
قبل از آنیکه کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنکه به پیمانه دل باده کنند
همگی
زنگ پیمانه دل می شستیم
کاش در باور هر روزه مان
جای تردیدنمایان می شد
و سوال که چرا سنگ شدیم؟
و چرا خاطر در یایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آیینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن
صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود خاطره ان پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم
......
"کاشکی"واژه درد آور این دوران است
"کاشکی"جامه مندرس امیدی است
که تن حسرت خود پوشاندیم
کاش می شد که کمی
لا اقل
قدر وزن پر یک شاپرکی
مهربانتر بودیم

کیوان شاهبداغی

ذکاوت

به نام خدا

پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود .
تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم .
من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد.
من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي .
دوستدار تو پدر
پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند .
پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم !

Wish You


Today I wish you a day of ordinary miracles 

A fresh pot of coffee you didn't make yourself... 
An unexpected phone call from an old friend .... 
Green stoplights on your way to work....
The fastest line at the grocery store... 
A good sing-along song on the radio...

Your keys found right where you left them

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

..

او

چه کنم گر ناله چنین محزون
نکنم از گردشت ای گردون
که دلی چون ساغر می پرخون
به هوای لعل لبی دارم

لطف دوستان مستدام

به نام خدا
سلام به دوستای خوبم که میآن و به اینجا سر می زنن
چند نفری از دوستان از جمله "منتظرین آفتاب " و " ساحل" عزیز بهم گفتن که نظر گذاشتن اینجا سخته .
راستش نمی دونم چطوری سخته و چرا و ...
دوستان لطف بفرمایید راهنمایی بنمایید ! حالا چطوری
فکر می کردم که می شه گزینه ناشناس رو انتخاب کرد و بعد اسمتون رو زیر پیام بنویسید
ازاین بازی ها هم نداره که شماره ای یا حرفی رو تایپ کنید ، پس چَــرا؟


پانوشت 1 : دوستان لطف بفرمایید بگید که با چه "براوزری" از اینترنت استفاده می فرمایید؟ ( اکسپلورر ، فایر فاکس ، کروم ؟)
در اکسپلورر ظاهرا به هم ریخته هست ولی می شه خوند و به عنوان ناشناس نظر داد!!

پانوشت 2 : باز هم کلی ببخشید که ظاهرا این وبلاگ باعث دردسر شده!! تازه کلی خوشگلش کرده بودم فکر می کردم می شه دید ولی تو اکسپلورر که خیلی قاطیه!!

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

تو بهاری..

یا لطیف

السلام علی ربیع الانام و نضرة الایام..
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم 
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دل ِ بیمار شد از دست ، رفیقان مددی
تاطبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم
آن که به جرمی برنجید و به تیغم زد و رفت
بازش آرید خداااااا را که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب، راه خرابات کجاست
تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم
دلم از پرده بشد حافظ خوش لهجه کجاست
تا به قول و غزلش ساز و نوایی بکنیم


بیژن بیژنی،گل به دامان
لینک موسیقی : سایت تبیان

یا لیلای

او

آآآآی.....گل عالم تموم شد کـــی می آیی؟

باز دوباره صبح شد ...من هنوز بیدارم
کاش می خوابیدم تو رو خواب می دیدم

خوشه غم توی دلم زده جوونه
دونه به دونه
دل نمی دونه چه کنه با این غم

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

حال من بي تو


یا اله من لا اله له 


اين حال من بي توست 

بغض غزلي بي لب 
حسرت به دلی در باد