۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

عکس شهدا !

یا سلام

و البته این صحبت به عکس بزرگان هم قابل تعمیم است .....

http://majnoon123.blogfa.com/

نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

یا ناصر

از کنسرت محمدرضا شجریان و گروه آوا در آتلانتا
 کیفیت صدا قدری نامطلوبست ببخشید!
بشـــنوید

سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم
رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
بازگویم که عیانست چه حاجت به بیانم
هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر
که به دیدار تو شغلست و فراغ از دو جهانم
گر چنانست که روی من مسکین گدا را
به در غیر ببینی ز در خویش برانم
من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم
گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن
که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم
که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم
درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت
نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

یا علی مدد



http://rezas.blogsome.com/category/music/page/2/


یا محبوب

یا محبوب 

ای وای اگر صیاد من، غافل شود از یاد من، قدرش ندانم .....
فریاد اگر از کوی خود، وز رشته‌ی گیسوی خود، بازم رهاند

۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

تو را، تو را، تو را

یا مطلوب

دانی که چها چها چها می خواهم

وصل تو من بی سر و پا می خواهم

فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست؟

یعـنی کـه تو را، تو را، تو را می خواهم

ابوسعید ابوالخیر


و ما یزال عبدی یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصره به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

تبرک

یا اجود الاجودین

(قبلاً بايد توجّه داشت كه ماءمون عبّاسى ، شيفته جمال و كمال امام جواد (عليه السلام ) شد و دخترش اُمّ الفضل را به همسرى او درآورد و بعد، آن حضرت را با احترام ، همراه اُمّالفضل ، از بغداد به سوى مدينه روانه كرد) بسيارى از مورّخين نقل كرده اند:
وقتى كه امام جواد (عليه السلام ) همراه اُمّالفضل دختر ماءمون (كه همسرش بود) از بغداد به سوى مدينه حركت كردند، در مسير خود به خيابان ((باب الكوفه )) رسيدند و همراه آن حضرت ، جمعيّتى بودند كه او را بدرقه مى كردند، هنگام غروب آفتاب به ((دارالمسيّب )) رسيد، در آنجا فرود آمد و براى نماز به مسجد رفت ، در صحن مسجد، درخت سدرى بود كه هنوز ميوه نداده بود، ظرف آب طلبيد و در كنار آن درخت وضو گرفت (كه آب وضويش به پاى درخت مى ريخت ) و بعد برخاست و نماز مغرب را با مردم خواند و در ركعت اوّل بعد از حمد، سوره ((نصر)) را خواند و در ركعت دوّم بعد از حمد، سوره ((توحيد)) را خواند، سپس قنوت بجا آورد و نماز را به آخر رساند، بعد از نماز اندكى نشست و ذكر خدا گفت و سپس بى آنكه تعقيب نماز را بخواند برخاست و چهار ركعت نماز نافله مغرب را خواند و سپس دو سجده شكر بجا آورد، سپس از مسجد بيرون آمد، وقتى كه به آن درخت سدر رسيد * ، مردم ديدند آن درخت داراى ميوه هاى زيبا شده و از اين كرامت تعجّب كردند و از آن ميوه ها خوردند و ديدند شيرين و بدون هسته است .
آنگاه با امام جواد (عليه السلام ) خداحافظى كردند، آن حضرت همان وقت به سوى مدينه رفت و همچنان در مدينه ماند تا آن هنگام كه معتصم (هشتمين خليفه عبّاسى ) پس ‍ از ماءمون روى كار آمد و آن حضرت را در آغاز سال 220 هجرى به سوى بغداد فراخواند و آن بزرگوار ناگزير به بغداد آمد و در آنجا بود تا در آخر ماه ذيقعده همان سال 220 از دنيا رفت و بدن مطهّرش را در پشت سر جدّش امام موسى بن جعفر( عليه السلام ) (در قبرستان قريش واقع در كاظمين نزديك بغداد) به خاك سپردند.
____________________________
*در متن كتاب از اين درخت به عنوان ((نبقه )) ياد شده است كه ميوه اش شبيه عناب است قبل از آنكه كاملاً قرمز گردد. (در كتاب المنجد آمده :((نبقه )) ميوه درخت سدر است ).

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

آن مرد، آسان بود.....

یا سلام

در سال های جوانی، من و دوست هایم خیلی افتاده بودیم تو خط اخلاق و اعتقاد. نه این که ما خیلی خاص باشیم. اصولا مد بود. مثل الان که بعضی چیزهای دیگر مد است، آن موقع هم تب کلاس و جلسه اخلاقی و تقوایی داغ بود. تلویزیون پشت هم از همین برنامه هاو توصیه ها پخش می کرد. یک دنیا دستور نکنید و بکنید توی سرهای ما چرخ می خورد. می خواستیم خوب باشیم و خوب بودن آن روزها خیلی سخت شده بود.مدام داشتیم خودمان را مجبور می کردیم که مثل حضرت رفتار کنیم. نمی شد.
نمی توانستیم. به خودمان فحش می دادیم. ناامید می شدیم. فکر می کردیم عیب های اساسی داریم و دیگر درست شدنی نیستیم.
چند سالی طول کشید تا فهمیدیم گره کار توی همین مجبور کردن است. ماجرا زورکی نیست. فهمیدیم آدم ظریف است
و یک شبه نمی شود به اش شکل داد. مثل کار سفالگری می ماند که اگر فشار دستت را زیاد کنی، به جای شاهکار هنری از زیر دستت هیولای گلی می آید بیرون. ولی دیگر خیلی دیر شده بود. خیلی از همسفرهایمان خیال کرده بودند دین یعنی همین زور و فشار و گفته بودند ما نخواستیم و خداحافظ. درروایت های معتبر هست که همان پیامبری که ما داشتیم خودمان را هلاک می کردیم مثل او بشویم، توی مدینه یکی را تو اوضاع و احوالی شبیه ما می بینند. به اش تشر می زنند که: با خودت با مدارا رفتار کن! آن هایی که
به خودشان زیاد فشار می آورند مثل سواری اند که برای زود رسیدن، آن قدر به مرکبش شلاق می زند که اصلا به کل نمی رسد. ولی وقتی ما این روایت ها را خواندیم دیگر دیر شده بود. رفقایمان شلاق را زده بودند، مرکبشان از حال رفته بود و حالا دیگر اصلا توی راه نبودند که بشود به شان گفت پیامبر(ص) دینی که شما ازش رمیده اید، جور دیگری بوده.

روایت ها می گویند مرد آسانی بود. نرم و روان. نمازش از همة نمازها سبک تر و خطبه اش از همة خطبه ها کوتاه تر بود. کارهای خوب که می کرد، حظ می کرد. دقیقا همان حلقه ای که ما آن سال ها گم کرده بودیم. لذت اخلاق. این که از درستی و راستی کیف کنی.
می دانم که می گویند این مرحله های جوششی بعد از کوشش می آید. اول آدم باید به خودش سخت بگیرد تا بعد لذتش را ببرد. ولی فکر کنم این سعی، این دویدن، این کوشش یا هر چی که هست، باید آرام باشد. درست مثل راه رفتن حاجی ها بین صفا و مروه. روان و متین. بعضی جاها را فقط باید هروله کرد.
همین. وگرنه بقیة راه را باید جوری پا از پا برداری که یکی اگر از دور تو را ببیند، فکر کند داری رو ابر راه می روی. به همان سبکی، به همان لذت. به همان دقت. چون همیشه این احتمال هم هست که رشته های نازک زیر قدم هایت پاره بشوند و معلق بمانی. می گویند حضرتش به همین اعتدال بود.
مرد راحتی بود. سیره های تاریخی، این را می گویند. ما به کسی می گوییم آدم راحت که از زیر مسؤولیت ها آسان شانه خالی کند و بی خیال باشد. اما حضرتش، هم بار را بر شانه داشت هم راحت بود. باورش سخت است. چون ما به یکی از این دو تا عادت داریم. ما به صورت عبوس همة مردانی که کارهای سختی دارند، عادت داریم.
برای ما اصولا بام، جایی است که از یکی از دو طرفش باید افتاد. تجسم یکی که راحت و متعادل روی لبة باریک بام بایستد و بیش از همة مردم متبسم باشد، سخت است. مرد عربی چیزی آورد. گفت: این، هدیة شما! کمی که گذشت، گفت: حالا پول هدیه ام را بدهید. پیامبر(ص) خندید. از ته دل. روزهای بعد، هر وقت غمگین می شد می گفت: آن اعرابی چه شد؟ کاش دوباره می آمد. روایت ها می گویند اهل مزاح بود. اگر یکی از اصحاب، گرفته بود، شوخی می کرد تا او را به خنده وادارد. همان روایت ها هم می گویند کلماتی که بر او نازل می شدند آن قدر سنگین بودند که در روزهای سرد، اگر وحی می آمد صورتش غرق عرق می شد.
چقدر دوست داریم که یکی، این دوتایی های محال را کنار هم داشته باشد.
هم این باشد، هم آن. سال هاست که همه مان یکی از این دوتاییم. عادت کرده ایم آدم عمیق، آدمی با فکرهای پیچیده و لایه های متفاوت، خیلی تودار باشد. هیچ حسی توی صورتش پیدا نباشد. راحت قاطی حرف های دیگران نشود و اصلا نشود فهمید چه فکری دارد می کند. ولی اوصافی که از پیامبر(ص) در سیره ها آمده، اصلا شبیه عادت همیشگی ما نیست. کتاب های معتبر همه این را گفته اند که وقتی خوشحال بود یا وقتی از چیزی خوشش می آمد صورتش می درخشید. بعضی راوی ها گفته اند مثل آیینه. بعضی هم گفته اند مثل قرص ماه. اگر هم از چیزی غمگین بود، چشم ها و صورتش گرفته می شد. تار می شد.
ما فقط بچه ها و آدم های ساده دل را سراغ داریم که موقع شادی صورتشان برق بزند. از خوشی چشم هایشان بدرخشد. اصلا باورمان نمی شود جسم هیچ متفکری این قدر شفاف باشد.
مردم حرف درآورده بودند که این مرد، ساده لوح است. این را خود قرآن می گوید. بس که قاتی مردم می شد و رویش نمی شد حتی وقتی کار دارد، به شان بگوید پا شوند بروند. می گویند با هر کس دست می داد، دست خود را نمی کشید تا طرف دست خود را بکشد. با هر کس می نشست، آن قدر صبر می کرد تا خود او برخیزد و آن قدر حرفش را گوش می کرد تا خود او حرفش را قطع کند. اصحابش گفته اند وقتی از چیزی به خنده می افتادیم، با ما می خندید؛ وقتی تعجب می کردیم، با ما تعجب می کرد. از
آخرت حرف می زدیم، با ما دربارة همان حرف می زد. از دنیا می گفتیم، با ما از همان می گفت. از خوردنی ها و آشامیدنی ها هم حرف می زدیم، او هم از همان حرف می زد. تصورش سخت است؟ نه؟ دلمان برای مردانی که بلد باشند روی این لبه های تیز راه بروند تنگ شده. آخرین باری که یکی از این ها را دیدیم، کی بود؟ کاش می آمد این دور و بر هم سری می زد. روایت ها می گویند: وقتی از او کاری می خواستند اگر موافق بود می گفت آری و زود انجام می داد. اگر نمی خواست انجام بدهد، فقط سکوت می کرد. هیچ وقت نمی گفت: نه! هیچ وقت نمی گفت: نه!

نفیسه مرشدزاده

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

من ِجامانده بسی محتاجم.....

یا هادی

کوله بارت بر بند
شاید این چند سحر فرصت آخر باشد
که به مقصد برسیم ، بشناسیم خدا
و بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم
می شود آسان رفت ، می شود کاری کرد ، که رضا باشد او
ای سبکبال
در این راه شگرف در دعای سحرت
در خدایی شدنت
هرگز از یاد نبر
من جامانده بسی محتاجم

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

منطق آرش

به نام خدا

این مطلب از وبلاگ "سین هشتم" ، احتمالا در مورد یکی از آشنایانشون هست :

آرش در امتحان دینی کلاس سوم دبستان، حضرت معصومه [س] را نوشته همسر امام رضا[ع]. وقتی ازش پرسیده اند که چرا فکر کرده که حضرت معصومه [س] همسر امام رضا [ع] هستند نه خواهرشان، جواب داده «چون فامیلی هاشون با هم فرق می کنه».  پرسیده اند که «فامیلشون مگه چیه»؟ گفته: «فامیل امام رضا علیه السلامه و فامیل حضرت معصومه، سلام الله علیها! فامیل هاشون با هم یکی نیست پس نمی تونن خواهر و برادر باشند»!ا
منطق کودکانه ی بسیار محکمیست و هیچ پاسخی هم قانعش نمی کند :)
http://brandnewdays.wordpress.com/

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

نمونه هايى از دلايل امامت امام جواد (ع )

یا اجود الاجودین

روايات بسيارى بيانگر تصريح يا اشاره امام رضا (عليه السلام ) بر امامت فرزندش امام جواد (عليه السلام ) است از جمله راويان بزرگى كه به نقل اينگونه روايات پرداخته اند عبارتند از:
1 - على بن جعفر (فرزند امام صادق (عليه السلام ) و) عموى حضرت رضا( عليه السلام ) .
2 - صفوان بن يحيى .
3 - معمّر بن خلاّد.
4 - حسن بن جهم .
و جماعت ديگرى كه به خاطر رعايت اختصار، از ذكر آنان خوددارى شد، اينك به چند نمونه از اين روايات توجّه كنيد:

1 - على بن جعفر در ضمن گفتارى به حسن بن حسين بن على بن حسين فرمود:
((خداوند حضرت رضا (عليه السلام ) را در آن هنگام كه برادرها و عموهايش به او ستم كردند، يارى فرمود)) و پس از ذكر مطالبى ، على بن جعفر مى گويد: من برخاستم و دست ابوجعفر محمد بن على (يعنى امام جواد (عليه السلام ) ) را گرفتم و گفتم :
((گواهى مى دهم كه تو در پيشگاه خدا، امام هستى )). امام رضا (عليه السلام ) گريه كرد و سپس (به من ) فرمود: اى عمو! آيا از پدرم نشنيدى كه مى فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
((بِاءَبِى ابْنُ خِيَرَةِ الاِْماءِ النَّوْبِيَّة ...؛ پدرم به فداى پسر بهترين كنيزان از اهل نوبه . پاك سرشتى از فرزندان او (حضرت قائم ) است ؛ آواره (بيابانها) و طالب خون پدر و جدّش ، پنهان شده از نظرها (كه مدّت غيبتش آن قدر طولانى است ) كه در مورد او گفته مى شود از دنيا رفته ، يا هلاك شده ؟ يا به كدام بيابان و درّه اى رفته و ناپديد شده است )).
گفتم : فدايت گردم ! راست مى گويى .

2 - صفوان بن يحيى مى گويد: به حضرت رضا (عليه السلام ) عرض كردم : قبل از آنكه خداوند ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام )) را به شما ببخشد، از تو مى پرسيدم (كه امام بعد از شما كيست ؟)؛ در پاسخ مى فرمودى :((اگر) خداوند به من پسرى عطا كند (او امام شماست ))، اينك خداوند آن پسر را به شما عنايت فرموده و چشمهاى ما را به وجود او روشن فرموده است ، خدا آن روز را نياورد كه ما با جاى خالى تو مواجه شويم و اگر چنين روزى (يعنى درگذشت شما) پيش آمد، ما به چه كسى مراجعه كنيم ؟ (و او را امام خود قرار دهيم ؟).
حضرت رضا (عليه السلام ) با دست اشاره به ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام ) ) كرد كه در آن هنگام پيش رويش ايستاده بود.
عرض كردم :((فدايت شوم ! اين پسر، كودكى است كه سه سال دارد؟!)).
فرمود:((سنّ كم او به امامت او آسيب نمى رساند، عيسى (عليه السلام ) قيام به حجّت (پيامبرى ) كرد با اينكه كمتر از سه سال داشت ))*

3 - ((معمّر بن خلاّد)) مى گويد: در محضر حضرت رضا (عليه السلام ) بودم ، سخنى از آن حضرت (در راستاى امامت ) شنيدم ، آنگاه فرمود:((شما چه نيازى (به امام ) داريد (و چه كمبودى احساس مى كنيد؟) اين ابوجعفر (اشاره به امام جواد) است كه او را جانشين خودم كردم و مقام خود را به او سپردم ، ما از خاندانى هستيم كه كودكانمان (خصايص ‍ امامت ) را از بزرگانمان ، ارث مى برند، همچون يكديگر (يعنى همانگونه كه بزرگسالانمان خصايص امامت را ارث مى بردند) بدون هيچ گونه تفاوت )).

4- حسن بن جهم  مى گويد: در محضر امام رضا (عليه السلام ) نشسته بودم ، پسرش ‍ ابوجعفر (امام جواد (عليه السلام ) ) را خواست او كودك بود آمد، امام رضا (عليه السلام ) او را در كنار من نشانيد و به من فرمود:((پيراهن او را بيرون بياور))، من پيراهن (حضرت جواد را) از تنش بيرون آوردم ، امام رضا (عليه السلام ) فرمود: با دقت بين دو شانه او (جواد (عليه السلام ) ) را ببين ، من نگاه كردم ، ناگهان چشمم به چيزى شبيه مهر در يكى از شانه هايش افتاد كه آن در گوشت فرو رفته بود. آنگاه حضرت
رضا (عليه السلام ) فرمود:((اين مهر را مى بينى ؟ نظير همين ، در شانه پدرم وجود داشت )).
__________________________
*چنانكه در آيه 30 از سوره مريم آمده است كه : عيسى (عليه السلام ) در گهواره گفت : ((اِنِّى عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الْكِتابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً؛ من بنده خدايم ، به من كتاب (آسمانى ) داده و مرا پيامبر نموده است )).

ويژگيهاى زندگى امام جواد (ع )

یا اجود الاجودین


امام جواد (عليه السلام ) پس از پدر، به مقام امامت رسيد، امام جواد (عليه السلام ) در ماه رمضان* سال 195 هجرى در مدينه ، چشم به جهان گشود و در ماه ذيقعده (آخر ماه ) سال 220 هجرى در سن 25 سالگى از دنيا رفت .
مدّت خلافت آن بزرگوار به جاى پدرش و مدّت امامتش بعد از پدرش ، هفده سال بود.
مادرش اُمّ ولد بود و ((سبيكه )) نام داشت و از اهالى ((نوبه )) بود.

فرزندان امام جواد (ع )

امام جواد (عليه السلام ) داراى چهار فرزند پسر و دختر بود:
1 - امام محمّد بن على (عليه السلام ) .
2 - موسى .
3 - فاطمه .
4 - امامه .
و امام جواد (عليه السلام ) اولاد ذكورى غير از نامبردگان نداشت .
______________________________________
*هفدهم ماه رمضان يا شب نيمه ماه رمضان و بعضى تولّد آن حضرت را در روز جمعه پانزدهم رجب دانسته اند. (اعلام الورى ، ص 329).

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

عجب از باد صبا

یا عطوف


با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند



یا بیت الله

یادته نگات می کردم
یادته آویزونت می شدم

یادته از قرنیزهات می اومدم بالا تا نوک انگشتم برسه به پایین درت

جوراب پام بودم ، هی لیز می خوردم

یادته دورت می چرخیدم
یادته؟

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

کی و کجا ..... ؟

یا حـــــی

امام صادق(ع) می­فرماید: «هنگامیکه به امام زمان(عج) اذن ظهور برسد، خدا را با اسم اعظمش می­خواند و همه یارانش از سراسر جهان گرد می­آیند. آنان، یارانِ پرچمدار او هستند. گروهی از آنها شبانه از بسترهایشان ناپدید می­شوند و صبح در مکه حاضر می شوند و برخی از آنها آشکارا دیده می­شوند که روی ابرها راه می روند».


آقا
در آن نفس که بمیرم  ، در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
مرا چه زهره که گویم ، غلام  روی تو باشم
سگِ غلام ِغلام ِ سگان کوی تو باشم

هدف .....

یا هادی

وقتی می خوای ببینی کجا باید بری و چی کار کنی ، به اینها هم فکر کن .....

امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمود: اى مردم بدانيد كمال دين طلب علم و عمل بدانست، بدانيد كه طلب علم بر شما از طلب مال لازم‏تر است زيرا مال براى شما قسمت و تضمين شده. عادلى (كه خداست) آنرا بين شما قسمت كرده و تضمين نموده و به شما مى‏رساند ولى علم نزد اهلش نگهداشته شده و شما مأموريد كه آنرا از اهلش طلب كنيد، پس آنرا بخواهيد.


عَنْ أَبِي عَبْدِ اللّهِ ع قَالَ طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ
حضرت صادق عليه السلام فرمود: دانش جوئى واجب است.


امام هفتم عليه السلام فرمود: چون رسول خدا(ص) وارد مسجد شد ديد جماعتى گرد مردى را گرفته‏اند فرمود: چه خبر است گفتند علامه‏اى است. فرمود: علامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم است به دودمان عرب و حوادث ايشان و به روزگار جاهليت و اشعار عربى. پيغمبر فرمود: اينها علمى است كه نادانش را زيانى ندهد و عالمش را سودى نبخشد سپس فرمود: همانا علم سه چيز است: آيه محكم، فريضه عادله، سنت پابرجا، و غير از اين فضل است.

_________________________________
بايد بگوئيم كه (علم سودمند از نظر پيغمبر بر سه قسم است، شارحين بصير و روشنفكر اصول كافى تمام اين نكات را اگر چه تسريح نكرده‏اند در نظر گرفته و اين حديث را بيان و توضيح داده‏اند عارف خبير و دانشمند بصير مرحوم فيض كاشانى چنين فرمايد پيغمبر (ص) با جمله (لا يضر من جهله ) به مردم فهمانيد كه معلومات اين شخص كه علامه‏اش مى‏خوانيد در حقيقت علم نيست بلكه علم حقيقى آنستكه دانستن براى معاد و قيامت مفيد باشد و ندانستنش در آن روز زيان دهد نه آنچه را كه عوام مردم بپسندند و وسيله جمع مال شود. آنگاه علم سودمند در نظر شرع را بيان كرده و به سه قسم منحصر نموده است: 1- آية محكمة كه به اصول عقايد اشاره دارد زيرا براهين آن آيات محكمات جهان و قرآن كريم است و در قرآن دلايل مبداء و معاد به لفظ (آيه و آيات) بسيار ذكر شده است و فريضة عادلة اشاره به علم اخلاق است كه خوبش از لشكر عقل و بدش از لشكر جهل است و بر انسان فريضه (واجب) است كه لشكر عقل را داشته باشد و از لشكر جهل تهى باشد و عدالت آن كنايه از حد وسط بين افراط و تفريط است و سنة قائمة اشاره به احكام شريعت يعنى مسائل حلال و حرام دارد و انحصار علوم دينى به اين سه قسم معلوم است و اين كتاب كافى هم مشتمل بر همين سه علم است و با سه نشأة انسانيت مطابق است يعنى علم اصول عقايد براى عقلش و علم اخلاق براى جان و دلش و حلال و حرام براى بدن او مى‏باشد) مرحوم ملاصدرا و مجلسى همين تفاسير را عينا يا با اختلاف در عموم و خصوص از جمله اقوال و وجوه شمرده‏اند و نيز اين بيان را مفسرين در آيه كريمه (يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة) با اندكى فرق ذكر مى‏كنند، شيخ طوسى از قول قتاده مى‏فرمايد مراد به حكمت سنت است، در حديث 134 امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: همه علم مردم را چهار قسم ديدم: اول اينكه خداى تو را بشناسى دوم بدانى چه مصالحى در ساختن تو بكار برده بدانى از تو چه خواسته. چهارم آنچه تو را از دينت خارج كند بشناسى، و خلاصه علم مفيد از نظر قرآن و پيغمبر و امام صادق در اطراف همين مطالب دور مى‏زند و علوم ديگر در آنها زياديست چنانچه در اين حديث پيغمبر فرموده: بود و نبودش سود و زيانى ندارد.

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

انت فی قلبی حسین حسین حســــــین (علیک منا السلام)

یا هادی
یا هادی المضلین



خدااااا ،  نزدیک 40 روز به محرم مونده
می خوای همین طوری بمونم . . . . .

السلام علی الحسین ع
وعلی علی ابن الحسین ع
وعلی اولاد الحسین ع
وعلی اصحاب الحسین ع