سلام
برای پیدا کردن جهت قبله می توان از سایت زیر استفاده کرد.
(البته نمی دونم که از چه روشی استفاده می کنند لذا قضاوت با شماست!!)
یا علی مدد
اللهم فک کل اسیر
وقتی آدم کسی را دوست دارد، همیشه چیزی برای گفتن یا نوشتن به او پیدا می کند، تا آخر عمر! (کریستین بوبن)
سلام
برای پیدا کردن جهت قبله می توان از سایت زیر استفاده کرد.
(البته نمی دونم که از چه روشی استفاده می کنند لذا قضاوت با شماست!!)
یا علی مدد
April 7, 2008 in Islamic Articles, Strange and Amazing
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
((فطر)) به معناى شكافتن
((وَ إِذَا الْكَوَاكِب انتَثرَت)): در
اين آيه ستارگان را به گردن بندى از مرواريد تشبيه كرده كه دانه هاى ريز و درشتش
را با نظمى معين چيده و به نخ كشيده باشند ناگهان رشته اش پاره شود و دانه ها درهم
و برهم و متفرق شوند.
((تفجير)) در مجمع البيان گفته به معناى آن است كه به اصطلاح فارسى آب
نهر را به خاطر زياد شدن بشكند، و بند را آب ببرد، و گناه را هم اگر فجور مى
گويند، براى اين است كه گناهكار، پرده حيا را پاره مى كند، و از صراط مستقيم خارج
گشته ، به بسيارى از گناهان مبتلا مى شود، و اگر صبح را فجر مى گويند، باز
براى اين است كه روشنى پرده ظلمت را پاره كرده به همه جا منتشر مى شود.
((بعثر)) در مجمع البيان گفته وقتى مى گوييم : ((بعثرت الحوض و بحثرته )) در هر دو
صورت معنايش اين است كه من آب حوض را زير و رو كردم ، و دو كلمه ((بعثره )) و
((بحثره )) به معناى پشت و رو كردن ، و باطن چيزى را ظاهر ساختن مى آيد پس معناى
آيه اين است كه زمانى كه خاك قبرها منقلب و باطنش بظاهر بر مى گردد، باطنش كه همان
انسانهاى مرده باشد ظاهر مى شود، تا به جزاى اعمالشان برسند.
**************
مراد از ((علم نفس ))، علم تفصيلى است به آن اعمالى كه در دنيا كرده ، و اين غير از آن
علمى است كه بعد از منتشر شدن نامه اعمالش پيدا مى كند
مراد از ((آنچه مقدم و
موخر داشته ))، اعمالى است كه خودش كرده ، و سنت هايى است كه براى بعد از مرگش
باب كرده ، ولى بعضى گفته اند: مراد از اين دو جمله ، اعمالى كه در
اول عمر كرده و اعمالى كه در آخر عمر انجام داده مى باشد
وصف
((كريم)) يعنى اگر نعمتى
مى دهد و عطايى مى كند هيچ قسم سودى را براى خود منظور ندارد، و علاوه بر اين در
احسانى كه مى كند بديها و نادانيها و نافرمانيهاى مربوب را در نظر نمى گيرد، و از
همه اغماض مى كند
انسان نمى تواند بگويد: پروردگار اكرم تو
مرا مغرور كرد، چون پروردگار به او پيام داده بود كه
((لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد))، و نيز فرموده بود ((و اما
من طغى و اثر الحيوه الدنيا فان الجحيم هى الماوى ))
در الدر المنثور آمده كه عبد بن حميد از صالح بن مسمار روايت كرده كه گفت : من شنيده ام
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بعد از آنكه آيه ((يا ايها الانسان ما غرك
بربك الكريم )) را تلاوت فرموده ، در پاسخ به خداى تعالى عرضه داشته :
نادانيش او را نسبت به تو مغرور كرده .
((الذى خلقك فسويك فعدلك )) سپس به تسويه اش پرداخته ، هر عضو او را در جاى مناسبش كه حكمت اقتضاى آن
را دارد قرار داد، و سپس به عدل بندى او پرداخته ، بعضى از اعضا و قوايش را با
بعضى ديگر معادل قرار داد، و بين آنها توازن و
تعادل برقرار كرد، كه مى بينيم هيچ عضوى از اعضاى او از معادلش قوى تر و سنگين
تر نيست ، در نتيجه اگر يكى از اعضايش نتوانست كار او را انجام دهد عضوى ديگر
برايش قرار داده تا آن كار را انجام دهد، مثلا خوردن كه با لقمه انجام مى شود كار دهان
است ، و چون دهان خودش نمى تواند لقمه را پاره و خرد كند اين كار را با دندانهايى
مختلف انجام مى دهد، و چون نيازمند است لقمه را زير دندانها بدهد، و از اين سو به آن
سو ببرد، خداى تعالى اين كار را به عهده زبان گذاشت ، و چون دهان در گرفتن لقمه
احتياج به آلتى داشت كه لقمه را گرفته در آن قرار دهد، اين كار را به عهده دست ها
نهاد، دست هم احتياج به كف و كف دست هم احتياج به انگشتان - با آن منافع مختلفش - داشت ،
و انگشتان هم احتياج به بند داشت و از سوى ديگر دست هم بخاطر اينكه همه جا دراز نمى
شود، احتياج داشت كه از جايى به جايى ديگر
منتقل شود، و لذا خدا براى آدمى پا قرار داد، و روى همين حساب معادله را در
اعمال ساير اعضاء و قوا كه هزاران هزار و بلكه از حد شمار بيرون است برقرار ساخت ،
و همه اينها مظاهرى از تدبير خداى تعالى است
((صورت )) به معناى نقشى است كه اجرام
و اعيان به خود مى گيرند، و با صورت خاص به خود، از جرمهاى ديگر مشخص مى
گردند
((فى اى صوره ما شاء ركبك )) تو را به
مقتضاى حكمت مركب كرد
**************
((يعلمون ما تفعلون )) ملائكه به افعال و نيات ما علم دارند
((ابرار)) به معناى نيكوكاران است ، و كلمه ((فجار)) به معناى گنهكاران
پرده در است
((يَصلَوْنهَا يَوْمَ الدِّينِ)) مى فرمايد فجار در روز جزا براى ابد ملازم
دوزخند، و از آن جدا شدنى نيست
يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله
رابطه تاءثير از ناحيه اسباب ظاهرى ، و تاءثر از ناحيه مسببات آن در
روز قيامت منقطع است ، همچنان كه در جاى ديگر بدان تصريح نموده ، مى فرمايد ((و
تقطعت بهم الاسباب ))، و نيز فرموده : ((و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان
القوه لله جميعا)) و اين با آيات
شفاعت منافات ندارد، چون شفاعت به اذن خدا انجام مى شود، و در نتيجه باز خود خدا مالك
است ، نه شخص شفيع .
مراد از كلمه ((امر)) : چون در جاى ديگر نيز فرموده : ((لمن الملك اليوم لله الواحد
القهار))، پس منظور از اين كلمه به معناى مقابل نهى است ، و اينكه بعضى آن را به
معناى شاءن گرفته اند با مقام آيه نمى سازد.
و در مجمع البيان در ذيل آيه ((والامر يومئذ لله )) مى گويد: عمرو بن شمر از جابر از
امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ((و الامر يومئذ و اليوم كله لله ))،
آنگاه فرمود: اى جابر وقتى قيامت مى شود، همه حكام از بين مى روند، و ديگر حاكمى نمى
ماند بجز خدا.
مؤ لف : منظور آن جناب اين است كه : امر، تنها در قيامت مختص به خدا نيست بلكه در دنيا
هم همينطور است ، و اگر در آيه مالكيت امر را مختص به خدا در روز قيامت كرده ، به اين
اعتبار بوده كه اين حقيقت در قيامت ظاهر مى شود، نه اينكه تنها در آن روز مالك است ، پس
علت اينكه ظهور اين حقيقت مختص به قيامت شده ، اين است كه در قيامت امر و حكم ديگرى
نمى ماند، ساير صفاتى هم كه در قرآن كريم براى خدا در خصوص قيامت اثبات شده
نظير امر است . و بنابر اين مى توان گفت اين روايت از روايات برجسته است
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند....
فریادی، زمانی، از گوشه ای بر می خاست تا شاید سقف آسمان را بشکافد و خیال کنم که بالا می آید و به تو می رسد(!)،هر چند که تو "سامع النجوات" ای .....
و یا روی زمین،در کوچه ای دور، صوت ضعیفی بشود و برسد به گوش دلبری ،هر چند که او عین الله است .....
امروز خیال هست ، فریاد برنخاسته ای هست ،آن گوشه اما...
و امروز حتما فریادهای برنخاسته را می شنوی... آخر تو همانی که بودی
و ما ..... سرد و گرم روزگار می چشیم
اما برایت بگویم ای دلبر جاودانی که همانم ،اگر نه بدتر....
همان که دوستت داشت از زمین تا آسمانها...
اگر غم دوریت را به دلم ننشانی ، همانم که سرگرم بازی می شوم...
...
فریاد ، از آن چه هستم فریاد.....
فریاد.....
خدااااا این غصه از دل نمیره
وقتی غمش میره ، تازه آدم از اینکه بی غیرت شده آتیش می گیره.....
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.....
یکی بگه الان رجبه.....ماه حرامه.....
کاشکی آقای بهجت تو این روزا که این همه بلا سرمون اومد ، بودن .....
40 روز گذشت.....
نیوز پرس : آیت الله بهجت فوت کردمتأسفانه با خبر شدیم دقایقی پیش حضرت آیت الله العظمی شیخ محمد تقی بهجت، از مراجع تقلید قم دار فانی را وداع گفت.
آیتالله العظمی بهجت از مراجع جهان تشیع، امروز در بیمارستان حضرت ولی عصر(عج) شهر قم به ملکوت اعلی پیوست.
حضرت آیت الله العظمی بهجت ساعت ۳ و ده دقیقه امروز به علت ایست قلبی
به بیمارستان حضرت ولی عصر قم منتقل شد که تلاش پزشکان برای احیای ایشان
موثر واقع نشد ......
این ما نبودیم که احیا نشدیم.....؟
کاش دلبر ما عین الله نبود....
کاش می شد حواسش را پرت کنیم....
...تا نبیند آنچه می بینیم
سلام بر ماه علی ابن ابی طالب علیه اسلام
سلام بر ماه رجب
سلام بر ساقی ....
یا سلام
هر اول روز ای جان صد بار سلام علیک
در گفتن و خاموشی ای یار سلام علیک
من ترکم و سرمستم ترکانه سلح بستم
در ده شدم و گفتم سالار سلام علیک
بنهاد یکی صهبا بر کف من و گفتا
این شهره امانت را هشدار سلام علیک
گفتم من دیوانه پیوسته خلیلانه
بر مالک خود گویم در نار سلام علیک
آن لحظه که بیرونم عالم ز سلامم پر
وان لحظه که در غارم با یار سلام علیک
چون صنع و نشان او دارد همه صورت ها ای مور شبت خوش باد ای مار
سلام علیک
داوود تو را گوید بر تخت فدیناکم
منصور تو را گوید بر دار سلام علیک
مشتاق تو را گوید بی طمع سلام از جان
محتاج همت گوید ناچار سلام علیک
شاهان چو سلام تو با طبل و علم گویند
در زیر زبان گوید بیمار سلام علیک
چون باده جان خوردم ایزار گرو کردم
تا مست مرا گوید ای زار سلام علیک
از لذت زخمه تو این چنگ فلک بیخود
سر زیر کند هر دم کای تار سلام علیک
مرغان خلیلی هم سررفته و پرکنده
آورده از آن عالم هر چار سلام علیک
بس سیل سخن راندم بس قارعه برخواندم
از کار فروماندم ای کار سلام علیک
دیوان شمس تبریز
یا دلیل المتحیرین.......
خوشی آخر بگو ای یار چونی از
این ایام ناهموار چونی
به روز و شب مرا اندیشه ی توست کزین روز و شب خونخوار چونی
درین دریا و تاریکی و صد موج تو اندر کشتی پر بار چونی
منم بیمار و تو ما را طبیبی
بپرس آخر
که ای بیمار چونی
منت پرسم اگر تو می نپرسی
که ای شیرین شیرین کار چونی
وجودی بین که بی چون و چگونه ست
دلا دیگر مگو بسیار چونی
بگو در گوش شمس الدین تبریز
که ای خورشید خوب اسرار چونی
دیوان شمس تبریزی
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم تا برفتي زبرم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
زنده مي كرد مرا دمبدم اميد وصال ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل عجب از قدر نبود آن شب و نادان بودم
كه به عقبي درم از حاصل دنيا پرسند گويم آن روز كه در صبحت جانان بود
خرم آن روز كه بازآيي و سعدي گويد آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
سعدي
بسم الله الرحمن
الرحيم
قل اعوذ برب الناس
(1) ملك الناس
(2) اله الناس
(3) من شر الوسواس الخناس
(4)
الذي يوسوس في صدور الناس
(5)
من الجنة والناس
(6)
یاانیس من لا انیس له
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه ای
وان نفسی که بیخودی مه به کنارآیدت
آن نفسی که باخودی یار کناره می کند
وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
جمله بی قراریت از طلب قرار تست
طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت
جمله بی مرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی
تا که
نگار نازگر عاشق زار آیدت
فکر می کردم انتخابات به نفع هر کسی که تموم بشه،باید بشینم و به رفتارهام نگاه کنم .به اظهارنظرهایی که جانبدارانه بوده و به لطافت ...
بسم الله الرحمن الرحیم
یا حلیم
این عبارت روی سنگ قبر یک کشیش انگلیسی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است:
جوان
که بودم خیال داشتم دنیا را عوض کنم، مسن تر و عاقل تر که شدم فهمیدم که
دنیا عوض نمی شود، بنابراین توقع ام را کم کردم و تصمیم گرفتم به عوض کردن
کشورم قناعت کنم، ولی کشورم هم خیال نداشت عوض شود، به میان سالی که
رسیدم، آخرین توانایی هایم را بکار گرفتم که فقط خانواده ام را عوض کنم،
ولی پناه بر خدا آنها هم خیال نداشتند عوض شوند.
اینک که در بستر مرگ آرمیده ام ناگهان دریافته ام که اگر فقط خود را عوض می کردم، خانواده ام هم عوض می شد و با پشتگرمی آنها می توانستم کشورم را عوض کنم و خدا را چه دیدید شاید حتی می توانستم دنیا را هم عوض کنم!
به نقل از http://www.khomarehoshyari.blogfa.com
اگر کسی مطلبی داره ممنون می شم راهنمایی کنه!!!
اما چند مطلب از معراج السعادة تاليف ملا احمد نراقى (قدس سره)
و از جمله دروغها، خلف وعده نمودن است، و آن نيز حرام است.و وفاى به شرط ووعده، واجب و لازم است.
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر كه ايمان به خدا و روز جزادارد بايد چون وعده نمايد، به آن وعده وفا كند»
و از جمله دروغهايى كه اكثر
مردمان به آن مبتلا هستند و بدترين انواع دروغهاست،دروغ گفتن با خداست، كه آدمى مطلبى در نماز به خدا، يا مناجات به
پروردگار عرضكند و از آن، در خدمت آن جناب خبر دهد و آن خلاف واقع باشد.مثل اينكه: چونداخل نماز شود بگويد:
«انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض»
يعنى: «متوجه ساختم روى دلخود را به خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد» . (23)
و در آن وقت دل او از اين مطلببىخبر باشد.و در كوچه و بازار و حجره و دكان به صد هزار فكر بيهوده مشغول باشد،زيرا در آن
وقت آنچه عرض كرده دروغگو است.و در خدمت پروردگار و حضورملائكه «كبار» (24) به چنين دروغى اقدام نموده.
و همچنين چون مىگويد: «اياك نعبد و اياك نستعين»
وقتى راست است كه: دنيا وآخرت در نظر او بىاعتبار، و ذرهاى از دين خود را در مقابل همه دنيا ندهد، چون اگرچنين باشد
دنياپرستخواهد بود.و بايد اميد يارى و چشم مددكارى از احدى به جزذات پاك بارى نداشته باشد و الا در عرض اين مطلب،
كاذب خواهد بود.و چهزشتبنده و قبيح شخصى باشد كه در حضور پروردگار خود ايستاده باشد و بهدروغگويى مشغول باشد، و
بداند كه: او كذب او را مىداند.زهى بىشرمى و قباحت وبىحيائى و بى «آزرمى» .
و اما كذب در كردار و اعمال آن است كه: در ظاهر اعمالى از او سرزند كه دلالتكند بر خوبى در باطن او، و باطن او از آن بىخبر
بوده باشد، يعنى: باطن او موافق ظاهرنباشد.و صدق در آن، اين است كه: باطن و ظاهر يكسان و مطابق بود.يا باطن از ظاهربهتر
و آراستهتر باشد.و اين مرتبه از صدق، اشرف و افضل از صدق در گفتار است.
اما كذب در اخلاق و مقامات دين، آن است كه: ادعاى صفاتى چند كند، چون: خوف از خدا و رجا و صبر و شكر و تسليم و رضا و
معرفت و زهد و امثال اينها، و اسمآنها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار آنها بىخبر باشد.و در او از لوازم آنها اثرىنباشد.
سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمود: «من صمت نجى» .يعنى: «هركه خاموشى را شعار خود ساخت نجات يافت» . (66)
و فرمود: «هر كه ايمان آورد به خدا و رسول، بايد هر سخنى كه مىگويد خير باشد ياخاموش نشيند» .
و بعضى از اصحاب حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - سنگريزه به دهان خودمىگذاردند، تا بىاختيار سخن نگويند.چون اراده
تكلم به سخنى كه از براى خدا بودمىكردند آن را از دهان خود بيرون مىآوردند.و بسيارى از اصحاب آن جناب چوننفس
مىكشيدند نفس كشيدن ايشان چون نفس كشيدن غريق بود.و سخن گفتن ايشانشبيه به سخن گفتن مريض بود.اين است و جز
اين نيست كه: سبب هلاكتخلق، و نجات ايشان، تكلم و خاموشى است.پس خوشا به حال كسى كه عيب كلام را بشناسد وفوايد
خاموشى را بداند.به درستى كه: خاموشى از اخلاق انبيا، و شعار اصفيا است. (81)
از آن حضرت مروى است كه: «خاموشى، درى است از درهاى حكمت.پس هر كهدهان خود را بست، در حكمتبر او گشوده
مىشود» . (82)
اين دهان بستى دهانى باز شد
گو خورنده لقمههاى راز شد
((تكوير)) كه مصدر فعل ((كورت )) است به معناى پيچيدن چيزى ، و به
شكل مدور در آوردن آن است ، نظير پيچيدن عمامه بر سر
((انكدار)) به معناى سقوط است ، و انكدار مرغ از هوا، به معناى آمدنش به طرف
زمين است
((الجِْبَالُ سيرَت)) كوهها به راه مى افتند
((عشار)) جمع عشراء است به معناى ماده شتر حامله اى است كه ده ماه از حملش گذشته باشد، و همچنان عشرائش
مى نامند تا وقتى كه بچه اش را بزايد، و چه بسا كه بعد از زائيدن هم آن را عشراء
بخوانند، چون چنين شترى از نفيس ترين اموال عرب به شمار مى رود، و معناى
تعطيل شدن عشراء اين است كه در آن روز عرب چنين
مال نفيسى را رها مى كند، و هيچ چوپان و دشتبانى كه آن را حفظ كند بر آن نمى گمارد
((وحش)) به معناى حيوانى است كه هرگز با انسانها انس
نمى گيرد
چه بسا بتوان از آيه سوره انعام آنجا كه مى فرمايد: ((و ما من
دابه فى الارض و لا طائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء
ثم الى ربهم يحشرون ))، پاره اى رمزها كه فى الجمله وضع
را روشن كند استفاده نمود، و آن رموز بر اهل دقت و تدبر پوشيده نيست . و چه بسا
بعضى گفته باشند كه : محشور شدن وحشى ها مربوط به روز قيامت نيست ، بلكه از
نشانه هاى قبل از قيامت است ، و منظور از آن اين است كه
قبل از قيامت (در اثر زلزله هاى پى در پى ) همه وحشى ها از بيشه خود بيرون بجهند.
((تسجير)) و افروختن درياها، به دو معنا تفسير شده ، يكى افروختن دريايى از آتش و دوم
پر شدن درياها از آتش
((مووده )) به معناى آن دخترى است كه زنده زنده در گور شده
((وَ إِذَا الصحُف نُشِرَت)) روزى كه نامه هاى اعمال براى حساب باز مى شود
((كشط)) به معناى قلع و كندن چيزى است كه سخت به چيز
ديگر چسبيده ، و قهرا كندنش نيز به شدت انجام مى شود.و كشط آسمان قهرا با آيه ((و
السموات مطويات بيمينه ))، و آيه ((و يوم تشقق السماء بالغمام و
نزل الملئكه تنزيلا)) و ساير آيات مربوطه به اين معنا منطبق مى شود.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
((تسعير)) كه فعل ((سعرت )) مشتق از آن است به معناى شعله ور ساختن آتش
است ، بطورى كه زبانه بكشد.
((ازلاف )) كه فعل مجهول ((ازلفت )) از آن گرفته شده ، به معناى نزديك
آوردن است
((خنس )) جمع خانس است و مصدر آن
((خنوس )) است ، كه به معناى گرفتگى و تاخر و استتار مى آيد
((جوارى)) جمع
جاريه است ، و مصدر جرى به معناى سير سريع است ، كه معنايى است استعاره از جريان
آب
((كنس)) جمع كانس است ، و مصدر كنوس به معناى
داخل شدن وحشى هايى از قبيل آهو و طيور به درون لانه اش است ، لانه اى كه براى خود
اتخاذ كرده و در آن جايگزين شده
اين
احتمال هست كه منظور از ((خنس و جوار كنس )) ستارگان است، زيرا اينها در حركتشان بر حسب آنچه ما
مى بينيم استقامت و رجعت و اقامت دارند، استقامت دارند براى اينكه حركتشان از نظر زمان
شبيه هم است ، و رجعت دارند چون انقباض و تاخر و خنوس زمانى دارند، و اقامت دارند، چون در حركت
استقامتى و رجعتى خود زمانى توقف دارند، گويى آهوى وحشى اند كه زمانى در آشيانه
خود اقامت مى كند.
((عسعسه )) هم به رو آوردن شب اطلاق مى شود، و هم به رفتن آن
اگر
صبح را داراى تنفس خوانده، به اين مناسبت
بوده كه صبح نور خود را در افق مى گستراند، و ظلمت را كه افق را فرا گرفته بود از
بين مى برد، و اين نوعى استعاره است كه صبح ،بعد از آنكه ظلمت شب را شكافته و طلوع كرده به كسى تشبيه كرده كه بعد از
اعمال دشوارى كه انجام داده و لحظه فراغتى يافته تا استراحت كند نفسى عميق مى كشد،
روشنى افق هم تنفسى است از صبح .
((رسول)) مراد از
رسول جبرئيل است ، او را نزد خداى صاحب عرش ، مكين
خواند، يعنى داراى مقام و منزلت است
((مطاع ثم )) اش خوانده ، كه دلالت
دارد بر اينكه جبرئيل در آنجا يعنى نزد خدا دستور دهنده اى است ، كه زير دستانش
دستوراتش را بكار مى بندند،
اينكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به عبارت ((صاحبكم - همنشين
شما)) تعبير كرده ، خواسته است تهمت كفار که وی را
مجنون مى خوانده اند تكذيب كند ، پس اين جمله اشاره دارد به
اينكه او از اول عمرش تاكنون با شما معاشرت داشته و او را داراى كمالى از
عقل و صدقى در قول يافته ايد
((وَ لَقَدْ رَءَاهُ بِالاُفُقِ المُْبِينِ)) فاعل در جمله ((راه )) به كلمه ((صاحب )) و ((ه )) به جبرئيل برمى گردد
((ضنين )) صفت مشبهه از ماده ((ضن )) است ، كه به معناى
بخل است
وَ مَا تَشاءُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ رَب الْعَلَمِينَ
از على (عليه السلام ) روايت شده كه در معناى ((و
الليل اذا عسعس )) فرموده : يعنى وقتى با تاريكى خود مى رود.
در خصال از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: هر كس در هر روز از (ماه )
شعبان هفتاد بار بگويد: ((استغفر اللّه لذى لا اله الا هو الرحمن الرحيم الحى القيوم و
اتوب اليه )) خداى تعالى نامش را در افق مبين مى نويسد، مى گويد: پرسيدم : افق مبين
چيست ؟ فرمود جايگاهى است در جلو عرش كه در آنها نهرهايى است فراگير، و در آن جام
هايى است به عدد ستارگان .
قدیم تر ها این سوال مطرح بود که "علم بهتر است یا ثروت؟" پرسشی که امروزه غیر بدیهی است :
دروغ بهتر است یا حناق ؟
و اصولا آیا می توانیم به هر کسی نسبت دروغ گویی بدهیم ؟ (نزول اخلاقیات و بزم شیطان )
1-امام باقر(ع) فرمودند: ( خداوند عزوجل براي بدي قفل هايي قرار داده و
كليدهاي آنها را شراب قرار داده و دروغ بدتر از شراب است.(اصول كافي، ج 4،
ص 36، حدیث3)
2-علي بن الحسين (ع) به فرزندانش مي فرمود:از دروغ، كوچك و بزرگش جدي و
شوخيش بپرهيزيد زيرا آن كس كه در چيز كوچك دروغ گفت به دروغ بزرگ نيز جرات
پيدا مي كند . آ يا نمي دانيد رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود : “
اگر بنده خدا پيوسته راست گويد خداوند او را صديق نويسد و اگر پيوسته دروغ
گويد خدا او را كذاب (دروغگو ) نويسد.(همان ، ص 35، حديث 2)
3-امام صادق (ع) فرمودند:
“ فقال عيسي بن مريم(عليه السلام) من كثر كذبه ذهب بهاوه “
(عيسي بن مريم عليه السلام فرمود: هر كه دروغش زياد شد آبرويش برود(همان، ص 37، حديث 13)
4-رسول خدا (ص) فرمودند : از دروغ بپرهیزید ، زیرا دروغ انسان را به فسق و
فجور میکشاند و فسق و فجور هم انسان را روانه آتش جهنم میکند. جامع
الاخبار صفحه 417 حدیث 1157
5-حضرت محمد (ص) فرمودند : در پی راستی و راستگویی باشید ، اگرچه فکر کنید
که مایه هلاکت است ، در صورتیکه راستگویی موجب نجات است و از دروغگویی
پرهیز کنید ، اگرچه فکر کنید دروغگویی عامل نجات است ، در صورتیکه آن مایه
هلاکت و نابودی است. نهج الفصاحه صفحه 226 حدیث 1127
6-مردی خدمت پیامبر (ص) رسید ، عرض کرد نماز نمی خوانم و عمل منافی عفت
انجام می دهم ، دروغ هم می گویم ! کدام را اول ترک گویم ؟! پیامبر (ص)
فرمود : دروغ را ، و در محضر پیامبر (ص) تعهد کرد که هرگز دروغ نگوید ،
هنگامی که خارج شد ، وسوسه های شیطانی برای عمل منافی عفت در دل او پیدا
شد ، اما بلافاصله فکر کرد که اگر فردا پیامبر (ص) از او در این باره سوال
کند ، اگر بگوید چنین عملی را مرتکب نشده دروغ است و اگر راست بگوید حد بر
او جاری میشود ، و همین گونه در رابطه با سایر کارهای خلاف ، این فکر و
ترک دروغ ، سرچشمه ترک همه گناهان او گردید. تفسیر نمونه جلد 11 صفحه 413
نتیجه اخلاقی : در انتخابات اگر حرف می زنیم با احتیاط
بر روی حرفهایمان بیشتر فکر کنیم تا برای نباختن در بحث مجبور به گفتن هر حرفی نشویم!
نامه امام (ره) به همسرشان
تصدقت شوم، الهي قربانت بروم، در اين مدت كه مبتلاي به جدايي از آن نور چشم
عزيز و قوت قلبم گرديدم، متذكر شما هستم و صورت زيبايت در آیينه قلبم منقوش
است.
عزيزم، اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ كند. [حال] من
با هر شدتي باشد ميگذرد؛ ولي به حمدالله تاكنون هرچه پيش آمد، خوش بوده و الان
در شهر زيباي بيروت هستم(1). حقيقتا جاي شما خالي است، فقط براي تماشاي شهر و
دريا خيلي منظره خوش دارد. صد حيف كه محبوب عزيزم همراهم نيست كه اين منظره
عالي به دل بچسبد.در هر حال، امشب، شب دوم است كه منتظر كشتي هستيم. از قرار معلوم و معروف، يك
كشتي فردا حركت مي کند، ولي ماها كه قدري دير رسيديم، بايد منتظر كشتي ديگر
باشيم. عجالتا تكليف معلوم نيست، اميد است خداوند به عزت اجداد طاهرينم، كه همه
حجاج را موفق كند به اتمام عمل. از اين حيث قدري نگران هستم، ولي از حيث مزاج
بحمدالله به سلامت. بلكه مزاجم بحمدالله مستقيمتر و بهتر است. خيلي سفر خوبي
است، جاي شما خيلي خيلي خالي است. دلم براي پسرت [سيدمصطفي] قدري تنگ شده است.
اميد است كه هر دو(2) به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزيز و محافظت خداي
متعال باشند. اگر به آقا [پدر همسر امام] و خانمها [مادر و مادربزرگ همسر
امام] كاغذي نوشتيد، سلام مرا برسانيد. من از قبل همه نايبالزياره هستم. به
خانم شمس آفاق [خواهر همسر امام] سلام برسانيد و به توسط ايشان به آقاي دكتر
[علوي] سلام برسانيد. به خاور سلطان و ربابه سلطان سلام برسانيد.
صفحه مقابل را به آقاي شيخ عبدالحسين بگوييد برسانند.
ايام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روحالله
عكس جوف در حال دلتنگي از حركت نكردن(3)
پينوشت:
1ـ براي عزيمت با كشتي به عربستان براي انجام اعمال حج.
2ـ اشاره به آقا مصطفي و فرزند ديگرشان كه در آن
زمان، هنوز به دنيا نيامده بود و چند روز پس از نگارش اين نامه در زماني كه
امام در سفر حج بودند، متولد شد و او را «علي» نام گذاردند. وي در كودكي بر اثر
بيماري درگذشت.
3ـ اشاره به نبودن كشتي برای عزيمت به جده
بک یا حنان و یا منان
پسرم! خود را به فطرت الله تخمیر شده دریاب و از گرداب ضلالت و امواج سهمگین
خودبینی و خودخواهی نجات ده و به سفینه نوح که پرتو ولایت الله است رکوب کن که "
من رکبها تجی و من تخلف عنها هلک" (1) .
فرزندم! کوشش کن که در صراط مستقیم که که صراط است، ولو لنگان لنگان حرکت کنی
و حرکات، سکنات قلبی و قالبی را رنگ معنویت و الوهیت دهی و خدمتبه خلق را برای
آنکه خلق خدا هستند بنمایی. انبیاء عظام و اولیاء خاص خدا در عین حال که مشابه
دیگران اشتغال به کارها داشتهاند، هیچ گاه در دنیا وارد نبودهاند چون
اشتغالشان بالحق و للحق بوده، در عین حال از رسول ختمی [مرتبت] - صلی الله علیه
و آله و سلم - روایتشده که فرموده است: ["انه] لیغان علی قلبی و انی لاستغفرالله
فی کل یوم سبعین مرة" (2) شاید رویتحق در کثرت را، کدورت حساب میفرمود.
كتاب آداب الصلوة حضرت امام خمینی رحمة الله علیه
پینوشتها: 1. "هرکس که بر آن (کشتی ولایت) سوار شد نجات یافت و هر که از آن روی گردانید 2. " گاهی بر دلم غباری مینشیند و من هر روز هفتاد بار از خدا آمرزش میطلبم" -
هلاک شد".
مستدرک الوسائل، کتاب الصلوة، ابواب الذکر، باب 22، حدیث 1.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
((عَبَس)) چهره در هم كشيد
تزكى به معناى در پى پاك شدن از راه
عمل صالح است
((نفع ذكرى )) همين است كه آدمى را به تزكى دعوت مى كند، يعنى به
ايمان و عمل صالح مى خواند.
((من استغنى )) كسى است كه خود را توانگر نشان دهد
((تصدى )) به معناى متعرض شدن و
روى آوردن به چيزى و اهتمام در امر آن است .
((سعى )) به معناى سرعت در دويدن است
اصل كلمه ((تلهى )) ((تتلهى )) بوده ، يعنى خود را بكار
ديگر مى زنى
((صحف )) جمع صحيفه است ، و عرب هر چيزى را كه در آن
مطلبى نوشته شده باشد صحيفه مى نامد
((سفره )) جمع سفير است ، و
سفير به معناى رسول است ، و كلمه ((كرام )) صفت آن رسولان است ، به اعتبار ذاتشان و
((برره )) صفت ايشان است به اعتبار عملشان ، مى فرمايد: ذاتا افرادى بزرگوارند،
و از نظر عمل داراى احسانند.
قُتِلَ الانسنُ مَا أَكْفَرَهُمِنْ أَى شىْءٍ خَلَقَهُ !؟
اين نفرين در اصطلاح
عرب از هر نفرين ديگر شنيع تر است چون كشته شدن ، بزرگترين شدائد دنيايى و
رسوايى هاى آن است
((فقدره )) - يعنى به او در ذات و صفات و افعالش قدرت و توانايى داد
((اقبار)) دفن كردن
مرده آدمى
((انشار)) به معناى زنده كردن بعد از مرگ به منظور
تصرف است ، همچنان كه جامه را بعد از تا كردن و پيچيدن دوباره باز مى كنند، (تا در
آن تصرفى كنند)
انگارکه شخص مى پرسد:
حال كه جريان بدين قرار است پس انسان چه بايد بكند و چه كرد، آيا در برابر مقام
ربوبيت خاضع گرديد يا نه ؟ و آيا شكر نعمت را بجاى آورد يا نه ؟ در پاسخ فرموده
: ((كلا))
مراد
از قضاء نكردن انسان ، به انجام نرساندن دستورات الهى است
((صب )) در جمله مورد بحث به معناى ريختن آب از بلندى است
((شق )) شكافتن زمين
بوسيله جوانه گياهانى است كه از زمين سر در مى آورند
((حب)) جنس حبوباتى است كه به مصرف غذاى انسان مى رسد
((قضب )) به معناى سبزيجات تر و تازه است ، كه انسان
آن را مى خورد.اين كلمه در اصل به معناى قطع است
((حدائق )) جمع حديقه است ،كه به معناى بوستانى تفسير
شده كه اطرافش ديوار كشيده باشند، ((غلب )) جمع غلباء است ، گفته مى شود
((شجره غلباء)) يعنى درختى بزرگ و كلفت
((اب )) -
با تشديد ((باء)) - به معناى گياه و چراگاه است،((فاكهه )) به معناى مطلق ميوه ها است
كلمه صاخه به معناى صيحه شديدى است كه از شدتش گوشها كر شود، و منظور از آن
نفخه صور است .روز صاخه (قيامت )
يَوْمَ يَفِرُّ المَْرْءُ مِنْ أَخِيهِوَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِوَ صحِبَتِهِ وَ بَنِيهِلِكلِّ امْرِىٍ مِّنهُمْ يَوْمَئذٍ شأْنٌ يُغْنِيهِ
يعنى براى هر فردى از ايشان ، بقدر كفايت كه
نگذارد به چيز ديگرى بينديشد گرفتارى هست
((مُّسفِرَةٌ)) نورانى
((مستبشره )) همين است كه از ديدن منزلگاه خود كه به
زودى بدانجا منتقل مى شوند خوشحالند.
((غبره )) به معناى غبار و كدورت است ، كه منظور از آن سيما و نشانه هاى غم و
اندوه است
((تَرْهَقُهَا قَترَةٌ)) ظلمت و كدورت از آن مى بارد
كفر كه كار قلب ، و فجور كه كار
بدنى و به معناى گناهان شنيع است ، و ممكن هم هست منظور از كفر، كفران نعمت ها، و منظور
از فجور همان گناه ان باشد
و در مجمع البيان ، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرموده است اين آيات
درباره مردى از بنى اميه نازل شده كه در حضور
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نشسته بود، ابن ام مكتوم آمد، مرد اموى وقتى او
را ديد قيافه اش را در هم كشيد، و او را كثيف پنداشته ، دامن خود را از او جمع كرد، و چهره
خود را عبوس نموده رويش را از او گردانيد، و خداى تعالى داستانش را در اين آيات حكايت
نموده عملش را توبيخ نمود.
و در تفسير قمى در معناى جمله ((و فاكهه و ابا)) فرموده : ((اب )) به معناى علف خشكى است كه
علفخواران مى خورند.
و در الدر المنثور است كه ابو عبيد در كتاب
((فضائل )) خود از ابراهيم تيمى روايت كرده كه گفت : شخصى از ابو بكر صديق
پرسيد: ((و ابا)) يعنى چه ؟ در پاسخ گفت به زير كدام آسمان و روى كدام زمين
پناهنده شوم ، وقتى درباره كتاب خدا چيزى بگويم كه نمى دانم .
و نيز در همان كتاب آمده كه سعيد بن منصور، ابن جرير، ابن سعد، عبد بن حميد، ابن منذر،
ابن مردويه ، بيهقى (در كتاب شعب الايمان )، خطيب و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )،
از انس روايت كرده اند كه روزى عمر آيات ((فانبتنا فيها حبا و عنبا و قضبا)) را تا كلمه
و ابا قرائت كرد، آنگاه گفت : همه اينها را مى شناسيم ، اما بايد ديد كلمه ((اب )) به
چه معنا است ، آنگاه چوب دستياى كه در دست داشت از دست انداخت و گفت : عمر بيهوده خودت
را به اين در و آن در نزن ، اگر تو معناى كلمه اب را ندانى چه گناهى دارى ، اى مردم
برويد به دنبال كسى كه از خود قرآن شما را به معناى آن هدايت كند، آنگاه
عمل كنيد، و وقتى چيزى از كتاب خدا را نفهميديد آن را به پروردگار كتاب واگذاريد.
و نيز در آن كتاب آمده كه عبد بن حميد، از عبد الرحمان بن يزيد روايت كرده كه گفت :
مردى از عمر پرسيد: معناى كلمه ((و ابا)) چيست ؟ همين كه ديد حضار مجلس به دادن جواب
پرداختند، شلاق خود را گرفته به آنان حمله ور شد.
مؤ لف : اين حديث مى خواهد بگويد عمر مردم را از بحث پيرامون معارف قرآن و حتى تفسير
الفاظ آن ، منع مى كرد.و در ارشاد مفيد آمده كه روايت شده شخصى از ابو بكر از كلام خداى عز و
جل كه فرموده : ((و فاكهه و ابا)) پرسيد: ابو بكر معناى كلمه ((اب )) از قرآن را
ندانست ، در پاسخ گفت كدام آسمان و كدام زمين مرا پناه مى دهد و يا چه خاكى به سر كنم
اگر درباره قرآن چيزى بگويم كه بدان علم ندارم ، اما كلمه ((فاكهه )) كه معنايش را
همه مى دانيم ، و اما كلمه اب را من نمى دانم خدا داناتر است .
و در مجمع البيان است كه از عطاء بن يسار از سوده همسر
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: مردم پا برهنه و لخت . و ختنه نشده
محشور مى شوند و عرق آنچنان از ايشان مى ريزد كه حتى تا نرمه گوشها مى رسد، مى
گويد عرضه داشتم : يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خاك بر سرم آيا در
آن روز مردم لخت و عريان به يكديگر نگاه مى كنند؟ فرمود: در آن روز مردم به هيچ چيز
جز گرفتارى خود نمى انديشند و نمى پردازند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:
((لكل امرى ء منهم يومئذ شاءن يغنيه )).