۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

ويژگيهاى زندگى امام حسن عسكرى (ع)

یا محبوب
السلام علیک یا امامنا العسکری یا ابا الحجه

امام حسن عسكرى (ع) در (هشتم ) ماه ربيع الاخر سال 232 هجرى ، در مدينه چشم به اين جهان گشود و روز جمعه هشتم ربيع الاول سال 260 در سن 28 سالگى در سامرا از دنيا رفت و در خانه اش در سامرا كنار قبر پدرش ، به خاك سپرده شد مادرش ام ولد بود و ((حديثه )) نام داشت و مدت خلافت و امامت امام حسن عسكرى (ع) شش سال بود.

نمونه هايى از دلايل امامت امام حسن عسكرى (ع)

1 - ((يحيى بن يسار عنبرى )) مى گويد: ابوالحسن امام هادى (ع) چهار ماه قبل از وفات خود به (امامت ) پسرش امام حسن عسكرى (ع) وصيت كرد، من و عده اى از دوستان را بر آن وصيت به گواهى گرفت .

2 - ((على بن عمر نوفلى )) مى گويد: در محضر امام هادى (ع) در صحن خانه اش بودم ، پسرش ((محمد)) در كنار ما عبور كرد، به امام هادى (ع) عرض ‍ كردم : فدايت گردم ! اين آقا (يعنى محمد) بعد از شما امام و صاحب ماست ؟
در پاسخ فرمود: ((لا، صاحبكم من بعدى الحسن ؛ نه ، بلكه امام و صاحب شما بعد از من ، حسن (ع) است )).

3 - ((على بن مهزيار)) مى گويد: به امام هادى (ع) عرض كردم : پناه مى برم به خدا! اگر براى شما اتفاقى (يعنى مرگ ) رخ دهد ما به چه كسى رجوع كنيم (و او را امام خود قرار دهيم ؟).
در پاسخ فرمود: ((عهدى الى الاكبر من ولدى يعنى الحسن (ع)؛ عهد (امامت ) من به بزرگترين فرزندان من يعنى حسن (ع) است )).
4 - معرفى امام حسن عسكرى (ع) در مجلس سوگوارى امام جواد (ع): جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنان ((حسن بن حسين افطس )) بود هنگام وفات امام جواد (ع) در خانه امام هادى (ع) اجتماع كرده بودند و براى امام هادى (ع) در صحن خانه فرشى در زمين گسترده بودند و مردم در محضرش نشسته بودند، گفتند: تخمين زديم كه از آل ابوطالب و بنى عباس و قريش 150 نفر مرد بودند غير از غلامان و ساير مردم . ناگاه امام هادى (ع) به حسن بن على (امام حسن عسكرى ) نگاه كرد كه گريبان چاك كرده و در سمت راست آن حضرت ايستاده و ما او را نمى شناختيم پس از ساعتى كه حسن عسكرى (ع) ايستاده بود امام هادى (ع) به او رو كرد و فرمود:
((پسر جان ! شكر خدا را در وجود خودت تازه كن كه خداوند موضوع تازه اى در مورد تو فرموده است )).
حسن عسكرى (ع) گريه كرد و كلمه استرجاع به زبان آورد و گفت :
الحمد لله رب العالمين و اياه اسئل تمام نعمه علينا و انا لله و انا اليه راجعون .
((حمد و سپاس خداوندى را كه پروردگار جهانيان است و تنها از درگاه او تكميل نعمتش را بر ما مساءلت مى نمايم و همه ما از آن خدا هستيم و همه ما به سوى او باز مى گرديم )).
ما سؤ ال كرديم : اين جوان كيست ؟
گفتند: اين شخص ، حسن بن على (ع) فرزند او يعنى فرزند امام هادى (ع) است ، به نظر ما مى آمد كه حضرت حسن عسكرى (ع) در آن وقت ، بيست سال يا در اين حدود، سال دارد، در آن وقت او را شناختيم . و دانستيم كه امام هادى (ع) با امامت و قائم مقامى او بعد از خودش اشاره نمود.

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

لبخندی دیگر.....

یا انیس و یا مونس

شهيدمحمدرضا حقيقي که شعر حضرت حافظ را اينگونه نوشته بود:
روز مرگم نفسي وعده ديداربده     وانگهم تا بلحـدخرم ودلشاد ببر
و اما شعر حافظ:
روز مرگم نفسي وعده ديداربده      وانگهم تا بلحـدفارغ و آزادببر

وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمد رضا دیرینه ی حقیقی آمده بودند تمام شد ، پیکر شهید به آرامی از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتی بعد محمد رضا آرام تر ازهمیشه درون قبر خوابیده بود. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد:«الله اکبر! شهید می خندد!»

او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره ی پاک،آرام ونورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بودکه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است.

عموی او می گفت: ابتدا خیال کردم لغزش حلقه های اشک در چشمان من است که باعث می شود لب های شهید را در حال حرکت ببینم، با آستین، اشک هایم را پاک کردم و متوجه شدم که اشتباه نکردم.

لب های او در حال باز شدن بود و گونه های او گل می انداخت.

پدرومادر شهید را خبر کردند.آن ها هم آمدند و به چهره ی پاک فرزند دلبندشان نگریستند. اشک شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بیرون آورد. مادرش فریاد زد: «بگذارید همه بیایند و این کرامت الهی را ببینند»

تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکی پس از دیگری بالای قبر محمدرضا آمده و لبخند زیبای او را به چشم دیدند.

روی قبر را پوشاندند، درحالی که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب های باز شده ی شهید باقی بود.

دست نوشته ی شهید در دفترچه ی یادداشت:

روی بنما و وجود خودم از یاد ببـر        خرمن سوختگان را گو همه باد ببر
روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده         وانگهم تا به لحد خرم و دلشــاد ببر

این سخن شهید در خصوص تبسم لحظه ی تدفین است که پس از شهادت در خواب به مادر می گوید: مادرم! آن چه را که شما فکر می کنید در دنیا و آخرت بهتر از آن نیست، مشاهده کردم!

« مجله ی فرهنگی سیاسی، اجتماعی راه راستان/ سال دوم/شماره11/ مردادماه86-هم اکنون عکس این کرامت درموزه ی شهدای تهران موجود است.

لبخند

یا شاهد

یعنی وضعِت از این بچه هم خرابتره ؟
                                                 آره ؟

این طفلک که کلی  جانه ، لابد که همیشه همین قدر شیرینه ...
بس که تو زندگیش غذا نمی خورده ، حالا هم که 8 روز اون زیر بوده انگار نه انگارشه !!!


     اما تو ،
             خودت ُ میگمااااااا.....
باید حتما 8 روز بری زیر خاک ، تا اینجوری به دنیا لبخند بزنی ...؟
(با خودمم)


کودکی در هائیتی که پس از 8 روز زنده از زیر آوار درآورده شد

طفلکِ معصوم


یا ملجاء کل مطرود

به نام خدا

سلام

چند وقتی است گرفتاری های گوناگون آزارم می دهد ... از همانها که دست بردار نیستند...اینکه انقدر کور باشی که هزار نعمت را نبینی ، یکی را بزرگ ببینی وآن هم مال دیگران را....اینکه  ببینی هزار چیز و همه را ، غیر از یک چیز و خوب آن هم معلوم است دیگر ، خداست که به هزار روش خودش را به تو  نشان می دهد... دنیای غریبی است  ؛این کوری انگار یک جور هم نیست...انگار که به اندازه تک تک گناهان، آدم می تواند مدل به مدل کور باشد

 کور سویی از نور بینایی ته مانده همه بصیرتهایی که خدا می خواست خلائقش داشته باشند ...آن هم  : بگذار تا بماند به رهگزاران     پاداش آنکه نشناخت قدر وصال یاران

تمام آنچه طاعتا ً و تقربا ً انجام می دهم کمیتش آنقدر کم است که...اما هرچه قدر کمیتش کم است به پای کیفیتش که نمی رسد ...آنهم خودش قصه ای دارد...نمی دانم این فرشته های طفلکی چطور حالش را داشته باشند که برای این سر سوزن ها تا خدا بروند بعد رغبت کنند تا ته تاریکی های یک قلب جامانده  و گِلی برگردند...شاید همین است اگر هر روز مال من را عوضشان می کنند ، خوب اینها مجرد هستند ولی شاید آنها هم خسته بشوند یا اصلا هرچی....

قصه از کجا شروع شد...؟می خواستم این عکس را بفرستم


این طفلکی خیلی خوشگل است و خیلی معصوم. خیارش را هم انگار به عکاس می خواهد تعارف کند

الغرض ؛ یک لحظه احساس کردم که هر کسی در وسعش و عقلش و فهمش چیزی برای معشوقش میبرد هر روز و شاید برای بعضی هر لحظه....مثلا یکی گل می برد و هر کس یک جور
به ذهنم رسید که من بلکه همین بچه باشم که یک خیار گاز خورده رامی برد حالا با چه سر و ضعی جای خودش دارد...بعد دیدم نه بابا جان این هم من نیستم که طفلکی به چشم هایش نمی خورد که اصلا بداند حسادت و جدل چیست تا چه برسد به هزار و یک مدل دیگر از اقسام کوری

یا علی مدد

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

مگو فردا

یا ملجاء کل مطرود

ای ساقی سرمستان، یا مولا

ای ساقی مست من بنگر به شکست من
ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم 

پر کن ز می پیشین بنشین بر من بنشین
بنشین که چنین وقتی در خواب همی جستم

جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را
مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم


۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

نمونه اى از معجزات امام هادى (ع )

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا علی ابن محمد یا امامنا الهادی

((خيران اسباطى )) مى گويد: در مدينه به حضور امام هادى (عليه السلام ) رفتم ، به من فرمود: از واثق (نهمين خليفه عبّاسى ) چه خبر؟
گفتم : او به سلامت است و من نزديكترين شخصى هستم كه با او ديدار كرده و ده روز بيشتر نيست از او جدا شده ام .
امام هادى (عليه السلام ) فرمود:((مردم مدينه مى گويند او مرده است )).
عرض كردم : ديدار من با واثق از همه نزديكتر بوده است .
فرمود:((مردم مدينه مى گويند او مرده است )).
وقتى كه ديدم امام هادى (عليه السلام ) باز از مردم مدينه سخن گفت ، دريافتم كه منظور، خودش مى باشد.
سپس فرمود: جعفر چه كرد؟ (يعنى متوكّل دهمين خليفه عباسى كه پسر معتصم بود چه مى كند؟).
گفتم : او در زندان در بدترين حال مى باشد.
فرمود:((آگاه باش او اينك خليفه شده است )).
سپس فرمود:((از ((ابن زَيّات )) (وزير واثق ) چه خبر دارى ؟)).
گفتم : مردم با او هستند و فرمان ، فرمان اوست .
فرمود:((آگاه باش كه اين منصب براى او نكبت بود)).
سپس سكوت كرد، آنگاه فرمود:((مقدّرات و احكام الهى واقع خواهد شد، اى خيران ! واثق از دنيا رفت و جعفر متوكّل به جاى او نشست و ابن زَيّات نيز كشته شد)).
گفتم : فدايت شوم ! چه وقت كشته شد؟
فرمود: شش روز بعد از بيرون آمدن تو (از سامرا).
در اين راستا، روايات بسيار است و شواهد فراوان مى باشد.

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

بگذر ز ما ونگذار ما را در این بیابان .....

الله


خاکساران درت را ز نظرگاه مران          هیچ سلطان نکند منع تماشایی را
دیده را فایده آنست که دلبر بیند               ور نبیند ، چه بود فایده بینایی را؟
دلبرا گر بنوازی به نگاهی ما را             خوشترست تابدهی منصب شاهی مارا
بر دل تیره ام،ای چشمه خورشیدبتاب        که محال است جزاین گوشه پناهی مارا

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

دو نمونه از دلايل امامت امام هادى (ع )

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا علی ابن محمد یا امامنا الهادی

1 - ((اسماعيل بن مهران )) مى گويد: هنگامى كه بار اوّل ، امام جواد (عليه السلام ) از مدينه به سوى بغداد مى رفت ، هنگام خروج ، به او عرض كردم : فدايت گردم ! من در مورد اين سفر تو ترسان و نگرانم ، امر امامت بعد از تو از آن كيست ؟
آن حضرت خندان به من توجّه كرد و فرمود:((آنكه تو گمان كرده اى (شهادت ) در اين سال رخ نمى دهد)).
هنگامى كه معتصم عباسى (هشتمين طاغوت عباسى ) آن حضرت را از مدينه به بغداد طلبيد، هنگام خروج آن حضرت از مدينه به حضورش شتافتم و عرض كردم : فدايت گردم ! تو مى روى ، بعد از تو به چه كسى مراجعه كنيم ؟ (امام بعد از تو كيست ؟) آن بزرگوار گريه كرد به طورى كه محاسنش از اشك چشمش تر شد، سپس به من رو كرد و فرمود: در اين سفر، نگرانى و خطر وجود دارد (( اَلاَْمْرُ مِنْ بَعْدِى اِلى ابْنِى عَلِي ؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى (عليه السلام )) است )).


2 - ((خيرانى )) مى گويد پدرم مى گفت : من ملازم و خدمتكار خانه امام جواد (عليه السلام ) بودم كه آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى (از شيعيان ) هرشب هنگام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جواد (عليه السلام ) را كه بيمار و بسترى بود. بپرسد و گاهى ((خادم مخصوص )) حضرت جواد (عليه السلام ) كه بين او و (پدر) خيرانى رابطه برقرار بود و پيام (خصوصى ) امام جواد (عليه السلام ) را براى او مى آوردو پيام او را نزد امام جواد (عليه السلام ) مى برد، نزد (پدر) خيرانى مى آمد، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى بلند مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص ، با (پدر) خيرانى خلوت مى كرد (و بين آنان به طور خصوصى ، سخنانى ردّ و بدل مى شد).
(پدر) خيرانى مى گويد: يك شب آن ((خادم مخصوص )) از حضور امام جواد (عليه السلام ) بيرون آمد و احمد بن محمد بن عيسى (طبق معمول ) برخاست و چندقدم رفت و خادم مخصوص با من خلوت كرد و با من همسخن شد، احمد كمى بازگشت و نزديك ما ايستاد به طورى كه سخن ما را مى شنيد، خادم مخصوص به من گفت آقايت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرمايد:
(( اِنِّى ماضٍ وَالاَْمْرُ صائِرٌ اِلَى ابْنِى عَلِىٍّ ...؛ من از دنيا مى روم و امر امامت به فرزندم على انتقال مى يابد و او بعد از من ، همان حق را بر شما دارد كه من بعد از پدرم ، آن حق را بر شما داشتم )).
سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمّد اشعرى ، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو چه گفت ؟
گفتم : خير است .
گفت :((آنچه را به تو گفت ، من شنيدم )) و شنيده خود را براى من بازگو كرد.
به احمد گفتم : خداوند اين كارى كه انجام دادى (سخن مخفى ما را شنيدى ) بر تو حرام كرده و فرموده است :(وَلا تَجَسَّسُوا ...)؛ ((تجسّس نكنيد)). (175)
اينك كه (مرتكب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص ) را شنيدى ، آن را براى گواهى دادن در خاطره ات نگهدار، شايد ما روزى احتياج به اين گواهى پيدا كرديم و حتما از فاش ساختن آن بپرهيز تا وقتش فرا رسد.
(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: وقتى كه صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادى ) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر كردم و به ده نفر از بزرگان اصحاب و شيعيان دادم و به آنان گفتم :((اگر قبل از آنكه اين نسخه ها را از شما بخواهم ، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز كنيد و بخوانيد و مطابق آن عمل نماييد)).
هنگامى كه امام جواد (عليه السلام ) از دنيا رفت ، از خانه ام بيرون نيامدم تا اينكه مطّلع شدم كه بزرگان شيعه در منزل ((محمّد بن فرج )) به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امامت گفتگو مى كنند و محمّد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بزرگان شيعه در نزدش آگاه كرده و يادآورى كرده بود كه اگر خطر فاش شدن در كار نبود، با هم نزد تو مى آمديم و دوست دارم كه سوار بر مركب شوى و خود را به من برسانى .
(پدر) خيرانى مى گويد: سوار بر مركب شدم و خود را به خانه ((محمّد بن فرج )) رساندم ، ديدم بزرگان شيعه در نزد او اجتماع كرده اند، درباره امامت (امام هادى ) با آنان گفتگو كردم ، ديدم اكثر آنان در اين باره در شك و ترديد هستند، به آن ده نفر كه نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بيرون بياوريد.
نسخه ها را بيرون آوردند. گفتم : همين مطلبى را كه در اين نسخه ها نوشته شده ، من به آن ماءمور هستم (176) (و گواهى مى دهم ).
بعضى از حاضران گفتند: ما مايل بوديم گواه ديگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءكيد و محكمتر مى كرد.
به آنان گفتم : خداوند، خواسته شما را برآورده كرده ، اين ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى ) است كه در اينجا حاضر است گواهى مى دهد كه اين سخن مذكور در نسخه ها را (از خادم مخصوص ) شنيده است .
حاضران ، متوجّه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع نمود.
(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: من احمد اشعرى را به ((مباهله )) (177) دعوت كردم ، او از شركت در مباهله ترسيد و گواهى داد كه آن سخن را شنيده است و گفت : من گواهى مى دهم ، ولى مى خواستم اين افتخار به يك فرد عرب برسد نه به من كه از عجم هستم ، اما چون پاى مباهله به پيش آمد، ديگر راهى براى كتمان گواهى نمانده است ، آنگاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادى (عليه السلام ) اعتقاد پيدا كردند و رفتند. (178)
روايات در اين خصوص جدّا بسيار است و ذكر آنها در اين كتاب - كه بنايش بر اختصار است - به طول مى انجامد.
و اينكه : همه شيعيان بر امامت امام هادى (عليه السلام ) اتفاق راءى دارند و در آن عصر، كسى در برابر او ادّعاى امامت نكرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص ديگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت ، بى نياز مى سازد.

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

گر در کویش برسی .....

الهی

گر در کویش برسی .............. برسان این پیام مرا

بی چراغ رویت من ندارم دیگر تاب این شبهای سرد و خاموش .....


ای جان من غرق سودای تو ،
بی تماشای تو دل ندارد ذوق گفتگویی
بی جلوه ات آرزو بی حاصل ،
بی تو در باغ دل خود نروید سرو آرزویی ..........


یا علی مدد

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

ای مهار عاشقان در دست تو

خدا
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب



ويژگيهاى زندگى امام هادى (ع )

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا معشوقنا الهادی


امام هادى (عليه السلام ) در روستايى به نام ((صريّا)) نزديك مدينه در نيمه ماه ذيحجّه سال 213 هجرى ، چشم به اين جهان گشود .مادرش اُمّ ولد بود و ((سَمانه )) نام داشت .

متوكّل (دهمين خليفه عبّاسى ) آن حضرت را به وسيله ((يحيى بن هرثمة بن اعين )) از مدينه به شهر((سامرا))احضاركرد و آن حضرت ده سال و چند ماه در سامرا سكونت نمود تا در سوم ماه رجب سال 254 هجرى در حالى كه 41 سال و چند ماه از عمرش مى گذشت ، به شهادت رسيد.

مدّت امامت آن حضرت 33سال بود.

فرزندان ایشان عبارتند از:
1 - ابامحمّد، امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه مقام امامت بعد از امام هادى ( عليه السلام ) به او رسيد.
2 ، 3 و 4 - حسين ، محمّد و جعفر (كذّاب ).
5 - عايشه .

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

در انتظار خدنگش ، همی پرد دل صید

یا رب

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشتــــــــــــــ
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد؟؟؟؟؟
گفتا خموش حافظ . . . . . . . . . . . . . .

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

از مـن جدا مشو کـه توام نور دیده‌ای

بسم الله الرحمن الرحیم

یا مولای

در انـتـظار رویت ما و امیدواری
در عشوه وصالـت ما و خیال و خوابی