۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

دو نمونه از دلايل امامت امام هادى (ع )

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا علی ابن محمد یا امامنا الهادی

1 - ((اسماعيل بن مهران )) مى گويد: هنگامى كه بار اوّل ، امام جواد (عليه السلام ) از مدينه به سوى بغداد مى رفت ، هنگام خروج ، به او عرض كردم : فدايت گردم ! من در مورد اين سفر تو ترسان و نگرانم ، امر امامت بعد از تو از آن كيست ؟
آن حضرت خندان به من توجّه كرد و فرمود:((آنكه تو گمان كرده اى (شهادت ) در اين سال رخ نمى دهد)).
هنگامى كه معتصم عباسى (هشتمين طاغوت عباسى ) آن حضرت را از مدينه به بغداد طلبيد، هنگام خروج آن حضرت از مدينه به حضورش شتافتم و عرض كردم : فدايت گردم ! تو مى روى ، بعد از تو به چه كسى مراجعه كنيم ؟ (امام بعد از تو كيست ؟) آن بزرگوار گريه كرد به طورى كه محاسنش از اشك چشمش تر شد، سپس به من رو كرد و فرمود: در اين سفر، نگرانى و خطر وجود دارد (( اَلاَْمْرُ مِنْ بَعْدِى اِلى ابْنِى عَلِي ؛ مقام امامت بعد از من با پسرم على (امام هادى (عليه السلام )) است )).


2 - ((خيرانى )) مى گويد پدرم مى گفت : من ملازم و خدمتكار خانه امام جواد (عليه السلام ) بودم كه آن حضرت مرا بر آن گماشته بود، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى (از شيعيان ) هرشب هنگام سحر نزد من مى آمد تا حال امام جواد (عليه السلام ) را كه بيمار و بسترى بود. بپرسد و گاهى ((خادم مخصوص )) حضرت جواد (عليه السلام ) كه بين او و (پدر) خيرانى رابطه برقرار بود و پيام (خصوصى ) امام جواد (عليه السلام ) را براى او مى آوردو پيام او را نزد امام جواد (عليه السلام ) مى برد، نزد (پدر) خيرانى مى آمد، احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى بلند مى شد و مى رفت و آن خادم مخصوص ، با (پدر) خيرانى خلوت مى كرد (و بين آنان به طور خصوصى ، سخنانى ردّ و بدل مى شد).
(پدر) خيرانى مى گويد: يك شب آن ((خادم مخصوص )) از حضور امام جواد (عليه السلام ) بيرون آمد و احمد بن محمد بن عيسى (طبق معمول ) برخاست و چندقدم رفت و خادم مخصوص با من خلوت كرد و با من همسخن شد، احمد كمى بازگشت و نزديك ما ايستاد به طورى كه سخن ما را مى شنيد، خادم مخصوص به من گفت آقايت (امام جواد) سلام مى رساند و مى فرمايد:
(( اِنِّى ماضٍ وَالاَْمْرُ صائِرٌ اِلَى ابْنِى عَلِىٍّ ...؛ من از دنيا مى روم و امر امامت به فرزندم على انتقال مى يابد و او بعد از من ، همان حق را بر شما دارد كه من بعد از پدرم ، آن حق را بر شما داشتم )).
سپس خادم مخصوص رفت و احمد بن محمّد اشعرى ، نزد من آمد و گفت : خادم مخصوص به تو چه گفت ؟
گفتم : خير است .
گفت :((آنچه را به تو گفت ، من شنيدم )) و شنيده خود را براى من بازگو كرد.
به احمد گفتم : خداوند اين كارى كه انجام دادى (سخن مخفى ما را شنيدى ) بر تو حرام كرده و فرموده است :(وَلا تَجَسَّسُوا ...)؛ ((تجسّس نكنيد)). (175)
اينك كه (مرتكب حرام شدى و) سخن (مخفى خادم مخصوص ) را شنيدى ، آن را براى گواهى دادن در خاطره ات نگهدار، شايد ما روزى احتياج به اين گواهى پيدا كرديم و حتما از فاش ساختن آن بپرهيز تا وقتش فرا رسد.
(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: وقتى كه صبح شد، آنچه را خادم مخصوص به من گفته بود (در مورد امامت حضرت هادى ) در ده نسخه نوشتم و آنها را مهر كردم و به ده نفر از بزرگان اصحاب و شيعيان دادم و به آنان گفتم :((اگر قبل از آنكه اين نسخه ها را از شما بخواهم ، مرگ به سراغم آمد، شما آنها را باز كنيد و بخوانيد و مطابق آن عمل نماييد)).
هنگامى كه امام جواد (عليه السلام ) از دنيا رفت ، از خانه ام بيرون نيامدم تا اينكه مطّلع شدم كه بزرگان شيعه در منزل ((محمّد بن فرج )) به گرد هم آمده اند و درباره مساءله امامت گفتگو مى كنند و محمّد بن فرج براى من نامه اى نوشت و در آن نامه مرا از اجتماع بزرگان شيعه در نزدش آگاه كرده و يادآورى كرده بود كه اگر خطر فاش شدن در كار نبود، با هم نزد تو مى آمديم و دوست دارم كه سوار بر مركب شوى و خود را به من برسانى .
(پدر) خيرانى مى گويد: سوار بر مركب شدم و خود را به خانه ((محمّد بن فرج )) رساندم ، ديدم بزرگان شيعه در نزد او اجتماع كرده اند، درباره امامت (امام هادى ) با آنان گفتگو كردم ، ديدم اكثر آنان در اين باره در شك و ترديد هستند، به آن ده نفر كه نسخه ها را به آنان داده بودم و در مجلس حاضر بودند، گفتم : آن نسخه ها را بيرون بياوريد.
نسخه ها را بيرون آوردند. گفتم : همين مطلبى را كه در اين نسخه ها نوشته شده ، من به آن ماءمور هستم (176) (و گواهى مى دهم ).
بعضى از حاضران گفتند: ما مايل بوديم گواه ديگرى با تو وجود داشت تا گواهى تو را تاءكيد و محكمتر مى كرد.
به آنان گفتم : خداوند، خواسته شما را برآورده كرده ، اين ابوجعفر اشعرى (احمد بن محمّد بن عيسى اشعرى ) است كه در اينجا حاضر است گواهى مى دهد كه اين سخن مذكور در نسخه ها را (از خادم مخصوص ) شنيده است .
حاضران ، متوجّه احمد اشعرى شدند، از او خواستند گواهى دهد، ولى از گواهى دادن امتناع نمود.
(پدر) خيرانى در ادامه سخن مى گويد: من احمد اشعرى را به ((مباهله )) (177) دعوت كردم ، او از شركت در مباهله ترسيد و گواهى داد كه آن سخن را شنيده است و گفت : من گواهى مى دهم ، ولى مى خواستم اين افتخار به يك فرد عرب برسد نه به من كه از عجم هستم ، اما چون پاى مباهله به پيش آمد، ديگر راهى براى كتمان گواهى نمانده است ، آنگاه همه حاضران در آن مجلس به امامت حضرت هادى (عليه السلام ) اعتقاد پيدا كردند و رفتند. (178)
روايات در اين خصوص جدّا بسيار است و ذكر آنها در اين كتاب - كه بنايش بر اختصار است - به طول مى انجامد.
و اينكه : همه شيعيان بر امامت امام هادى (عليه السلام ) اتفاق راءى دارند و در آن عصر، كسى در برابر او ادّعاى امامت نكرد تا موضوع امامت را در دست انداز شبهه قرار دهد، ما را از نقل نصوص ديگر به طور مشروح در مورد امامت آن حضرت ، بى نياز مى سازد.

0 همراه: