از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند....
فریادی، زمانی، از گوشه ای بر می خاست تا شاید سقف آسمان را بشکافد و خیال کنم که بالا می آید و به تو می رسد(!)،هر چند که تو "سامع النجوات" ای .....
و یا روی زمین،در کوچه ای دور، صوت ضعیفی بشود و برسد به گوش دلبری ،هر چند که او عین الله است .....
امروز خیال هست ، فریاد برنخاسته ای هست ،آن گوشه اما...
و امروز حتما فریادهای برنخاسته را می شنوی... آخر تو همانی که بودی
و ما ..... سرد و گرم روزگار می چشیم
اما برایت بگویم ای دلبر جاودانی که همانم ،اگر نه بدتر....
همان که دوستت داشت از زمین تا آسمانها...
اگر غم دوریت را به دلم ننشانی ، همانم که سرگرم بازی می شوم...
...
فریاد ، از آن چه هستم فریاد.....
فریاد.....
1 همراه:
نمی دونم چی بگم.. سوزوندیم.. از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر.. به به.. یا معشوق!
ارسال یک نظر